توان بصبر نمودن دل شکسته درست
که هيچ نقش نگشتست نا نشسته درست
کسي بالفت ساز نفس چه دل بندد
گره نميکند اين رشته گسسته درست
بيچاره دل مايوس ما که پردازد
مگر گداز کند شيشه شکسته درست
چو اشک شمع زيانکار محفل رنگيم
شکست ما نشود جز بچشم بسته درست
روامدار که مستان شکست بردارند
مبر بميکده غير زسوي دسته درست
دگر تظلم الفت کجا برد يارب
دل شکسته کزو ناله هم نجسته درست
تلاش عجز بجائي نميرسد (بيدل)
مگر چو شمع کني کار خود نشسته درست