شماره ٢١٠: تو ازان خلوت يکتا چه خبر خواهي داشت

تو ازان خلوت يکتا چه خبر خواهي داشت
گر شوي حلقه که چشم آنسوي درخواهي داشت
زين شبستان هوس عشوه چه خواهي خوردن
شمع سان گل بسر از باغ سحر خواهي داشت
يک عرق وار گر از شرم طلب آب شوي
تا ابد در گره قطره گهر خواهي داشت
شب وصل است کنون دامن او محکم دار
پاس ناموس ادب وقت دگر خواهي داشت
تهمت نام تجرد بمسيحا ستم است
ميخلي در دل خود سوزن اگر خواهي داشت
يک حلب شيشه گر از هر قدمت مي جوشد
خاطر آبله در سير و سفر خواهي داشت
گر بسوزي ورق نه فلک از آتش عشق
يادگار من و دل يک دو شرر خواهي داشت
(بيدل) اين بار امانت بزمين سود سرت
تا کجا جامه معشوق ببر خواهي داشت