بعد ازين بايد سراغ من ز خاموشي گرفت
داشتم نامي درين ياران فراموشي گرفت
پرده ناموس هستي بود آغوش کفن
از نفس آئينه تنگ آمد نمدپوشي گرفت
دوستانرا ما و تو افگند دور از يکدگر
اين غبار آخر سر راه بهم جوشي گرفت
گر باين آهنگ جوشد نغمه ساز وفاق
صور خواهد چون طنين پشه سرگوشي گرفت
الفت دلها فشار توام بادام داشت
عبرت اينجا باج تنگي از هم آغوشي گرفت
برنگشت از دشت استغنا غبار رفته ام
از که پرسم دامن نازي که بيهوشي گرفت
شکر کن (بيدل) که در طوفان نيرنگ شعور
عالمي شد غرق و دست ما قدح نوشي گرفت