بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است
نامه ام چون حيرت آئينه يکسر ساده است
طينت عاشق نگردد از ضعيفي پايمال
گر فتد بر خاک حرفي بر زبان افتاده است
نشه ئي دارد دماغ بيقراري هاي من
پيچ و تاب بيخودان همرنگ موج باده است
گردباد شوقم عمريست در دشت جنون
خيمه ام چون چرخ بر سرگشتگي استاده است
آهم و طرفي نمي بندم بالفتگاه دل
بي دماغي هاي شوقم سر بصحرا داده است
زينت ظاهر غبار معني اسرار ماست
شيشه رنگين حجاب آب و رنگ باده است
در طلب بايد گذشت از هرچه مي آيد به پيش
گر همه سرمنزل مقصود باشد جاده است
گربود تسليم سرمشق جبينت چون غبار
دامن هر کس که مي آري بکف سجاده است
وضع محويت تماشاخانه نيرنگ کيست
يک جهان آئينه ام تا حيرتم رو داده است
برق جولان آه (بيدل) ياس پرورد است و بس
الحذ راي مدعي اين دود آتش زاده است