شماره ١٥٦: بسکه برق ياس بنياد من ناکام سوخت

بسکه برق ياس بنياد من ناکام سوخت
ميتوان از آتش سنگ نگينم نام سوخت
الفت فقر از هوس هاي غنايم بازداشت
خاک اين ويرانه در مغزم هواي بام سوخت
شعله جواله ننگ آلود خاکستر نشد
گرد خود گرديدنم صد جامه احرام سوخت
داغ سوداي گرفتاري بهشتي ديگر است
عالمي در بال طاوسم بذوق دام سوخت
کاش از اول محرم اسرار مطلب مي شدم
در مزاج ناله ام سعي اثر بدنام سوخت
جشم محروم از نگاهم مجمر ياس است و بس
داغ بيمغزي مرا در پرده بادام سوخت
هرزه تازيهاي جولان هوس از حد گذشت
بعد ازين همچون نفس ميبايدم ناکام سوخت
وحشت عمر از نواهاي ازل يادم نداد
گرمي رفتار قاصد جوهر پيغام سوخت
صد تمنا داغ شد از عجز پرواز نفس
آتش نوميدي اين شعله ما را خام سوخت
اي شرار سنگ جهدي کن ز افسردن برا
بيش ازبن نتوان بداغ منت آرام سوخت
کرد نوميدي علاج چشم زخم هستيم
عطسه صبحم سپندي در دماغ شام سوخت
(بيدل) از مشت شرار ما بعبرت چشم کيست
يعني آغازي که ما داريم بي انجام سوخت