بزم تصور تو کدورت اياغ نيست
يعني چو مردمک شب ما بيچراغ نيست
سرگشتگان بنقش قدم خط کشيده اند
در کارگاه شعله جواله داغ نيست
جيب نفس شگاف چه خلوت چه انجمن
از هيچکس برون غبارت سراغ نيست
گل در بريم و باده بساغر ولي چسود
در مشرب خيال پرستان دماغ نيست
تا زنده ئي همين بطپش ساز و صبر کن
اي بيخبر نفس سر و برگ فراغ نيست
از برگ و ساز عالم تحقيق ما مپرس
عمريست رنگ ميپرد و گل بباغ نيست
(بيدل) جنون ما بنشاط جهان نساخت
مهتاب پنبه دارد و منظور داغ نيست