شماره ١٤١: برق آفت لمعه در بي ضبطي اسرار داشت

برق آفت لمعه در بي ضبطي اسرار داشت
نعره منصور تا گردن فرازد دار داشت
نغمه تار نفس بي مژده وصلي نبود
نبض دل تا ميطپيد آواز پاي يار داشت
دورباش منع ديدن پيش پيش جلوه است
(لن تراني) برق چندين شعله ديدار داشت
گرد پروازي ز هستي تا عدم پيوسته است
کاروان ما همين شور جرس در بار داشت
چشم پوشيديم يکسان شد بلند و پست دهر
عالمي را شوخي نظاره ناهموار داشت
گر دل ما شد تغافل کشته جاي شکوه نيست
جلوه يکتائيش آئينها بسيار داشت
چون حباب از نيستي چشمي بهم آورده ايم
در خرابي خانه ما سايه ديوار داشت
از مروت عزت گل را سبب فهميد نيست
سرشد آن پائيکه پاس آبروي خار داشت
تا کشودم چشم گرم احرام از خود رفتنم
شمع در تحريک مژگان شوخي رفتار داشت
با نسيم وصل او آميخت گرد هستيم
بوي پيراهن عبير طرفه در کار داشت
دوش حيرانم خيالت در چه فکر افتاده بود
از تحير هر بن مويم گريبان زار داشت
دانه تاکي بچندين خط ساغر ريشه کرد
در گداز سبحه ما عالمي زنار داشت
چون گل شمعيم (بيدل) بلبل باغ ادب
شعله آواز ما جمعيت منقار داشت