شماره ١٤٠: پرفشان زين گلشن نيرنگ ميبايد گذشت

پرفشان زين گلشن نيرنگ ميبايد گذشت
بوي گل ميبايد آمد رنگ ميبايد گذشت
زندگي ساز وداعست از بم و زيرش مپرس
نغمه را از خود بهر آهنگ ميبايد گذشت
قطع شد راه جواني کار با پيري فتاد
ني شکست اما کنون از چنگ ميبايد گذشت
اي غرورانديش تمکين انفعال آماده باش
چون صدازين کوه پر بي سنگ ميبايد گذشت
عمر رفت و ما همان در سعي پردازد ليم
آخر اين آئينه را با زنگ ميبايد گذشت
عالم امکان گذرگاهست اقامت گاه نيست
خواه برجا خفته خواهي لنگ ميبايد گذشت
منزل دوري ندارد شمع ليک از عاجزي
تابزير پا زصد فرسنگ ميبايد گذشت
از خرد جستم طريق رستن از آفات هند
گفت بي کشتي ز آب گنگ ميبايد گذشت
ناله در کوچهاي نيستان افتاده ايم
با همه آزادگيها تنگ ميبايد گذشت
وضع مجنونم اشارت ميکند کاي بيخبر
عيش مفت است اندکي از ننگ ميبايد گذشت
گر ز دنيا بگذريم اوهام عقبي رهزنست
تا کجاها از جهان بنگ ميبايد گذشت
بر علائق پا زدن زين اقتدار آسان مگير
يک شرر (بيدل) ز چندين سنگ ميبايد گذشت