بخوان لذت دنيا گزند بسيار است
ترنجبيني اگر هست بر سر خار است
بباد رفته ذوق فضولييم همه
سر هواطلبيها حباب دستار است
عنان وحشت مجنون ما که ميگيرد
ز فرق تا بقدم گردباد چين دار است
بپاس راحت دل اينقدر ز مينگيريم
خيال آبله ضبط عنان رفتار است
بمحفلي که دل احياء معرفت دارد
لب خموش چراغ مزار اظهار است
غم تحير حسن قبول بايد خورد
نه هر که آينه پرداخت باب ديدار است
بوادي ئي که مرا داغ انتظار تو سوخت
بچشم نقش قدم خاک نيز بيدار است
نگاه اگر بخيال تو گردن افرازد
مژه بلندي انگشتهاي زنهار است
وفا ستمکش ناموس ناتوانائيست
بپاي هر که خورد سنگ بر سرم بار است
کشيده سعي هوس رنج دشت و در ورنه
رهي که پايتو نسپرده است هموار است
حيا کنيد به پيري زوانمود طرب
سحر چو آينه گيرد نفس شب تار است
چه ممکن است زافتادگي گذشتن ما
که خوابناک ضعيفيم و سايه ديوار است
باين گراني دل (بيدل) از من مايوس
صدا اگر همه گردد بلند کهسار است