باز درس خاشاکم سطر شعله خوانيهاست
صفحه ميزنم آتش عذر پرفشانيهاست
کيست ضبط خودداري تا کشد عنان من
خون بسمل شوقم ساز من روانيهاست
بي زباني عاشق ترجمان نمي خواهد
تا شکست رنگي هست عرض ناتوانيهاست
روز کلفت حسرت شام داغ نوميدي
صبحم آن و شامم اين طرفه زندگانيهاست
برگ عشرت هستي غيررقص بسمل چيست
رنگ و بوي اين گلشن جمله پرفشانيهاست
چسم و کوه در دامان عمر و يکقلم جولان
با چنين گرانخيزي خوش سبک عيانيهاست
به که از فناي خود صندلي بدست آريم
ورنه دور هستي را نشه سرگرانيهاست
هر طرف گذر کرديم هم بخود سفر کرديم
اي محيط حيراني اين چه بيکرانيهاست
گوش کر مهيا کن نغمه جز خموشي نيست
بي نگه تماشا کن جلوه بي نشانيهاست
آه بي پر و باليم اشک عجز تمثاليم
سر بخاک ميماليم سعي ناتوانيهاست
ساز با شکست دل يار ازين نوا غافل
به که پيش خود ناليم ناله بي زبانيهاست
مايه خرد (بيدل) منشاء فضولي نيست
خودفروشي عالم از جنون دکانيهاست