اي غره اقبال سرانجام تو شرم است
مرگت بته بال هما سايه بوم است
چون پير شدي از امل پوچ حيا کن
يکسر خط تقويم کهن ننگ رقوم است
اين جمله دلايل که زتحقيق تو گل کرد
در خانه خورشيد چراغان نجوم است
اي دعوي علم و عمل افسون حجابت
گرد تب و تاب نفس است اينچه علوم است
طبع تو اگر ممتحن نيک و بد افتد
غير از دهن مار جهان جمله سموم است
بي وضع ملايم نتوان بست ره ظلم
ديوار و در خانه زنبور زموم است
دل با دو جهان تشنگي حرص چه سازد
بر يک چه بي آب زصد دلو هجوم است
از عاريت هر چه بود عار کزينيد
مسرور امانات جهول است و ظلوم است
(بيدل) تو جنوني کن و زين ورطه بدر زن
عالم همه زنداني تقليد و رسوم است