انديشه در نزاکت معني کمال داشت
حسن فروغ مهر نقاب هلال داشت
شيرازه غبار هوس گشت خجلتم
خام تسلي از عرق انفعال داشت
دل رفت از برم بفسون هواي وصل
اين غنچه در کشودن آغوش بال داشت
از خود رميده نيست عروج دماغ من
جامم نظر زگردش چشم غزال داشت
تخم ادب بريشه شوخي نميزند
موج گهرزباني اگر داشت لال داشت
حسنت بداد حيرت آئينه ميرسد
آخر لب خموشي ما هم سئوال داشت
دل را غم وداع تو در خون نشانده بود
حال خوشي نداشت که گويم چه حال داشت
پرگوئي من آفت آگاهي دل است
آئينه بود تا نفسم اعتدال داشت
مرديم و از غبار دو عالم بدر زديم
اي عافيت ببال که هستي وبال داشت
غارتگر بهار نشاطم شگفتگيست
تا غنچه بود دل چمني در خيال داشت
(بيدل) هزار جلوه در آئينه ات گذشت
آن شخص کو که اينهمه عرض مثال داشت