شماره ١٠٥: امروز که اميد بکوي تو مقيم است

امروز که اميد بکوي تو مقيم است
گربال کشايم دل پرواز دو نيم است
نتوان زسرم برد هواي دم تيغت
اين غنچه گره بسته اميد نسيم است
شد حاجت ما پرده براند از غنايت
سائل همه جا آئينه راز کريم است
فيض نظر کيست که در گلشن امکان
هر برگ گل امروز کف دست کليم است
جز کاهش جان نيست زهم صحبت سرکش
گريان بود آن موم که با شعله نديم است
بر صاف ضميران بود آشوب حوادث
صد موج کشاکش بسر در يتيم است
پيوسته پر آواز بود کاسه خالي
پرگوئي ابله اثر طبع سقيم است
آسوده دلي الفت ياس است وگرنه
اميد هم اينجا چه کم از زحمت بيم است
حيران طلب مايه تمييز ندارد
در چشم گدا شش جهت آثار کريم است
بيرنگي گلشن نشود همسفر گل
آئينه زخود ميرود و جلوه مقيم است
(بيدل) زجگر سوختگي چاره ندارم
با داغ مرا لاله صفت عهد قديم است