اضطراب نبض دل تمهيد آهنگ فناست
شعله در هر پر فشاندن اندکي از خود جداست
شخص پيري نفي هستي ميکند هشيار باش
صورت قد دو تا آئينه ترکيب لاست
زين چمن بر دستگاه رنگ نتوان دوخت چشم
غنچه تا ناخن بخون دل نشويد بي حناست
هيچکس چون ما اسير بي تميزيها مباد
مشت خاکي در گره داريم کاين آب بقاست
خاک گشيتم و غبار ما هواي در نيافت
آنکه بر خميازه حسرت ميکشد آغوش ماست
حاصل کونين پا مال ندامت کردني است
دانه کشت امل را سودن دست آسياست
رشحه ابر نيازم غافل از عجزم مباش
سجده من ريشه دارد هر کجا مشت گياست
شوق در کار است وضع اين و آن منظور نيست
با نگه هر برگ اين گلشن برنگي آشناست
بند بندم فکر آن موي ميان در هم شکست
ناتواني هر کجا زور آورد زور آزماست
داغ ميبالد که دل خلوتگه جمعيت است
ناله مينالد که اينجا جاي آسايش کجاست
رهروان تمهيد پروازي که مي آيد اجل
دودها از خود برون تازي که آتش در قفاست
(بيدل) از نيرنگ اسباب من و ما غافلي
اينکه صبح زندگي فهميده ئي روز جزاست