شماره ٩٧: ازين بساط کسي داغ آرميدن رفت

ازين بساط کسي داغ آرميدن رفت
که با وجود نفس غافل از طپيدن رفت
درين چمن سر تسليم آفتيم همه
گلي که برق خزانش نزد بچيدن رفت
زبس گداز تمنا بدل گره کرديم
نفس چو اشک بدريوزه چکيدن رفت
کباب غيرت آن رهروم که همچو ثمر
بپاشکستگي رنگ تا رسيدن رفت
زبسکه قطع تعلق زخويش دشوار است
چو کا زمدت عمرم بلب گزيدن رفت
نيم چو اشک براه تو داغ نوميدي
سر سجود سلامت اگر دويدن رفت
مجو زمردم بيمعرفت دم تسليم
زسرو از ره بيحاصلي خميدن رفت
سراغ جلوه زما بيخودان مگير و مپرس
بهار حيرت آئينه در نديدن رفت
فسانه زرم فرصت نفس خوانده ايم
بلب نکرده گذر آنسوي شنيدن رفت
خيال هستي موهوم ريشه پيدا کرد
بفکر خواب متن فصل آرميدن رفت
بجهد مسند عزت نميشود حاصل
نميتوان بفلک (بيدل) از دويدن رفت