از بس قماش دامن دلدار نازکست
دستم زکار اگر نرود کار نازکست
از طوف گلشنت ادبم منع ميکند
کيفيت درشتي اين خار نازکست
تا دمزني چو آينه گردانده است رنگ
اين کارگاه جلوه چه مقدار نازکست
عرض وفا مباد وبال دگر شود
اي ناله عبرتي که دل يار نازکست
تا کشت جنبش مژه سيل بناي اشک
بي پرده شد که طينت هموار نازکست
اي نازنين طبيب زدردت گداختم
پيش آ که ناله من بيمار نازکست
فرصت کفيل اينهمه غفلت نميشود
خوابت گران و سايه ديوار نازکست
مشکل بنفي خود کنم اثبات مدعا
آئينه وهم و خاطر زنگار نازکست
وحدت بهيچ جلوه مقابل نميشود
بيرنگ شو که آئينه بسيار نازکست
اظهار ما زحوصله آخر بعجز ساخت
چندانکه ناله خون شده منقار نازکست
انديشه در معامله عشق داغ شد
آئينه او سر يا منم اسرار نازکست
(بيدل) نميتوان زسر دل گذشتنم
اين مشت خون زآبله صدبار نازکست