ادب اظهارم و با وصل توام کاري هست
عرض آغوش ندارم دل افگاري هست
نرود سلسله بندگي از گردن ما
سبحه گر خاک شود رشته زناري هست
با همه کلفت دوري به همين خرسنديم
که در آئينه ما حسرت ديداري هست
پيکر خاکي ما را بره سيل فنا
ياد ويراني ازان نيست که معماري هست
دهر وهم است سر هوش سلامت باشد
عکس کم نيست گر از آينه آثاري هست
ذره ما بچه اميد زند بال نشاط
سر خورشيد هم امروز بديواري هست
اي دل از مهر رخ دوست چراغي بکف آر
کز خم زلف براه تو شب تاري هست
اشک گل ميکند از جنبش مژگان ترم
غنچه ام در گرو سرزنش خاري هست
زندگي خرمن ما را چه کم از برق فناست
رنگ گل هم بچمن آتش همواري هست
جاي پرواز زخود رفته فغاني داريم
بال اگر نيست ندامت زده منقاري هست
عالم از شوخي عشق اينهمه طوفان دارد
هر کجا معرکه ئي هست جگرداري هست
از کمربستن آنشوخ يقين شد (بيدل)
کاين گره دادن او را بميان تاري هست