آمدم تا صد چمن بر جلوه نازان بينمت
نشه در سرمي بساغر گل بدامان بينمت
همچو دل عمري در آغوش خيالت داشتم
اين زمان همچون نگه در چشم حيران بينمت
گرد دامانت بمژگان نياز افشانده ام
بيکسوف اکنون همان خورشيد تابان بينمت
اي مسيحا نشه رنج دو عالم احتياج
بر نگه ظلمست اگر محتاج درمان بينمت
ديده خميازه سنجي چون قدح آورده ام
تا برنگ موج صهبا مست جولان بينمت
عالمي ازنقش پايت چشم روشن ميکند
اندکي پيش آي تا من هم خرامان بينمت
حق ذات تست سعي دست گيريهاي خلق
تا ابديارب عصاي ناتوانان بينمت
عرض تعداد مراتب خجلت شوق رساست
آنچه دل ممنون ديدنها شود آن بينمت
غنچگيهايت نصيب ديده (بيدل) مباد
چشم آن دارم که تا بينم گلستان بينمت