يا حسن گير صورت آفاق يا نقاب
فرش است امتياز تو از جلوه تا نقاب
گوهر چه عرض موج دهد در دل صدف
دارد لب خموش بروي صدا نقاب
نيرنگ حسن عالمي از پا فگنده است
مشکل که خيزد از رخ او بي عصا نقاب
ممنون سحر بافي اوهام هستيم
ورنه من خراب کجا و کجا نقاب
حرف مجاز جز بحقيقت نميکشد
ليبک گوست جلوه بفرياد يا نقاب
از برگ گل به معني نکهت رسيده ايم
ما را بجلوه هاي تو کرد آشنا نقاب
اي عشق جذبه ئي که قدم پيشتر زنيم
يعني رسانده ايم پي خويش تا نقاب
از چهره ات که آينه معني حياست
چون پرده هاي ديده نگردد جدا نقاب
شايد عدم بمطلب ناياب وارسد
اي ديده خاک شو که فشرده است پا نقاب
(بيدل) تأملي که چه دارد بهار وهم
رنگ پريده است به تصوير ما نقاب