شماره ٦٨: وقت پيري شرم داريد از خضاب

وقت پيري شرم داريد از خضاب
مو سياهي ديده است اينجا بخواب
چشم دقت جوهزي پيدا کنيد
جز بر وزن ذره کم ديد آفتاب
اعتبارات آنچه دارد ذلت است
تا گهر گل کرد رفت از قطره آب
چشم بستن رمز معني خواندن است
نقطه ميباشد دليل انتخاب
جمع علم افلاس مي آرد نه جاه
بيشترها پوست مي پوشد کتاب
زين بهارت آنچه آيد در نظر
عبرتي گرديده باشد بي نقاب
سوز عشقي نيست ورنه روشن است
همچو شمعت پاي تا سر فتحباب
جز رواني نيست در درس نفس
سکته مي خواند زلکنت شيخ شاب
انفعالم خودنمائي ميکند
نم ندارد در جبين موج سراب
فرع از بس مايل اصل خود است
شيشه را انگور ميداند شراب
فرصت از خود گذشتن هم کم است
يکعرق پل بر نفس بند اي حباب
از مکافات عمل غافل مباش
آتش ايمن نيست از اشک کباب
ما و من بي نسبت است آنجا که اوست
با کتان ربطي ندارد ماهتاب
آن شکار افگن بخونم تر نخواست
چشم و مژگان بود فتراک و رکاب
(بيدل) استغنا همين يأس است و بس
دست بردار از دعاي مستجاب