شماره ٦١: ممسک اگر بعرض سخاجوشد از شراب

ممسک اگر بعرض سخاجوشد از شراب
دستي بلند ميکند اما بزير آب
طبع کرم فسرده دست تهي مباد
برکشت عالميست ستم خشکي سحاب
اين است اگر سماجت ارباب احتياج
رحم است بر مزاج دعاهاي مستجاب
غارت نصيب حسرت درد محبتم
نگريست بيدلي که زچشمم نبرد آب
دل آنقدر گريست که غم هم بسيل رفت
آتش در آب غوطه زد از اشک اين کباب
افسانه سازي شرر و برق تابکي
گر مرد اين رهي تو هم از خود برون شتاب
ياران عبث بوهم تعلق فسرده اند
اينجاست چون نگه قدم از خانه در رکاب
صبح از نفس دو مصرع برجسته خواند و رفت
ديوان اعتبار و همين بيتش انتخاب
خواهي نفس خيال کن و خواه گرد وهم
چيزي نموده ايم در آئينه حباب
محويم و باعثي زتحير پديد نيست
اي فطرت آب گرد و زما رفع کن حجاب
معني چه وانمايد ازين لفظ هاي پوچ
پر تشنه است جلوه و آئينها سراب
در بزم عشق علم چه و معرفت کدام
تا عقل گفته ايم جنون ميدرد نقاب
در عالمي که ياد تو با ما مقابل است
آئينه ميکشد برخ سايه آفتاب
(بيدل) زجوش سبزه درين ره فتاده است
بي چشم يکجهان مژه تهمت پرست خواب