گر شود آن نرگس ميگون مقابل با شراب
ميشود چون آب گوهر خشک در مينا شراب
جام را همچشمي آن نرگس مخمور نيست
از هجوم موج گر مژگان کند انشا شراب
عشرتي گر هست دلها را بهم جوشيدن است
کم شود يکدانه ئي انگور را تنها شراب
غيرتقوي نيست اصل کار رنديهاي ما
از گداز سبحه پيدا کرده اند اينجا شراب
عمرها شد بيخود از خواب غرور دانشيم
ليک گاهي ميزند آبي بروي ما شراب
بسکه گفتگوي مستان وقف ذکر باده است
تا لب ساغر ندارد جز خروش يا شراب
تا خيال تست در دل عيشها آماده است
نيست خامش شمع ما تا هست در مينا شراب
مشرب ما خاکساران فارغ از آلودگيست
نيست نقصان گر رسد بر دامن صحرا شراب
ما بزور مي پرستي زندگاني ميکنيم
چون حباب مي بناي ماست سرتا پا شراب
حسن تشريف بهار است آب را در برگ گل
ميکند در ساغر اندازد اگر پيدا شراب
آه از آن افسرده ئي کز جوش صهبا نشکفد
همچو مينا خامشي را ميکند گويا شراب
در سواد سرمه کن نظاره چشم بتان
عشرت افروز است (بيدل) در دل شبها شراب