فيض حلاوت از دل بي کبر و گين طلب
زنبور را ز خانه برار انگبين طلب
بي پرده است حسن غنا در لباس فقر
دست رسا ز کوتهي آستين طلب
دل جمع کن ز بام و در عافيت فسون
آسودگي ز خانه بدوشان زين طلب
پشمينه پوش رو بفسردن سراي شيخ
فصل شتا محافظت از پوستين طلب
دست طلب بهرچه رسد مفت عجز گير
دور است آسمان تو مراد از زمين طلب
گلهاي اين چمن همه در زير پاي تست
اي غافل از ادب نگه شرمگين طلب
زين جلوه ها که در نظرت صف کشيده است
آئينه داري نفس واپسين طلب
عمر از تلاش ياد بکف چون نفس گذشت
چيزي نيافت کس که بيرزد باين طلب
دل در خور شکست باقليم انس تاخت
چيني همان بجاده مو رفت چين طلب
شبنم وصال گل طلبيد آب شد ز شرم
از هر که هرچه مي طلبي اينچنين طلب
اين آستان هوسکده عرض ناز نيست
شايد سجده ئي بخرندت جبين طلب
(بيدل) خراش چهره اقبال شهرت است
عبرت ز کار خانه نقش نگين طلب