فال تسليم زن و شوکت شاهي درياب
گردني خم کن و معراج کلاهي درياب
دام تسخير دو عالم نفس نوميديست
اي ندامت زده سر رشته آهي درياب
فرصت صبحت گل پا برکاب رنگ است
آرزو چند اگر هست نگاهي درياب
از شبيخون خط يار نگردي غافل
هر کجا شوخي گرديست سپاهي درياب
دود پيچيده دل گرد سراغي دارد
از سويدا اثر چشم سياهي درياب
تا کي اي پاي طلب زحمت جولان دادن
طرف آسودگي آبله گاهي درياب
يوسفي کن گرت اسباب مسيحائي نيست
بفلک گر نرسيدي بن چاهي درياب
نامرادي صدف گوهر اقبال رساست
غوطه در جيب گدائي زن و شاهي درياب
سيل بنياد دو عالم شدي اي آتش عشق
ما گياهيم ز ما هم پرکاهي درياب
چه وجود و چه عدم بست و کشاده مژه است
چون شرر هر دو جهان را بنگاهي درياب
خلوت عافيت شمع گداز است اينجا
پي خاکستر خود گير و پناهي درياب
دامن ديده بهر سرمه ميالا (بيدل)
انتظاري شو و گرد سرراهي درياب