شماره ٥٢: طرب درين باغ مي خرامد ز ساز فرصت پيام بر لب

طرب درين باغ مي خرامد ز ساز فرصت پيام بر لب
ز نرگس اکنون مباش غافل که ني گرفتست جام بر لب
اگر به معني رسيده باشي خروش مستان شنيده باشي
چو برگ تاک اند اهل مشرب نهفته ذکر مدام بر لب
رساند خلقي ز هرزه رائي بعرصه قدرت آزمائي
هجوم اشغال ژاژخائي چو توسن بي لجام بر لب
بخود فروشيست عزت و شان بحرف و صوت است فخر ياران
تو هم بقدر نفس پرافشان چو دستگاه کلام بر لب
ثبات ناز آنقدر ندارد بناي اقبال بي بقايت
گذشته گير اينکه آفتابي رسانده باشي چو بام بر لب
مسايل مفتيان شنيدم به پشت و روي ورق رسيدم
تصرف مال غصب ديدم حلال در دل حرام بر لب
ز خانقه هر که سر برارد مرا تب جوع مي شمارد
طريقه صوفيان ندارد بغير ذکر طعام بر لب
گر از مکافات خبث غيبت شنيده ئي وعده ندامت
چرا زماني ز زخم دندان نميرساني پيام بر لب
جنون چندين هزار شهرت فسرد در جيب سينه چاکي
کسي نشد محرم صدائي ازين نگين هاي نام بر لب
خروش دير و حرم درين ره نمود از درد و داغم آگه
خداپرست است والله الله برهمن و رام رام بر لب
رقم زدم بر تبسم گل ز ساعد چين در آستينت
قلم کشيدم بموج گوهر ازان خط مشکفام بر لب
جهان بصد رنگ شغل مايل من و همين طرز شوق (بيدل)
تصورت سال و ماه در دل ترنمت صبح و شام بر لب