شماره ٣٥: پيام داشت بعنقا خط جبين حباب

پيام داشت بعنقا خط جبين حباب
که گرد نام نشسته است بر نگين حباب
نفس شما رزمانيم تا نفس نزدن
همين شهور حباب و همين سنين حباب
ز ششجهت مژه بنديد و سير خويش کنيد
نگه کجاست بچشم خيال بين حباب
ز عمر هرچه رود آمدن نميداند
مخور فريب نفسهاي واپسين حباب
بفرصتيکه نداري کدام عشوه چه ناز
ز فربهي نکني تکيه بر سرين حباب
مقيم پرده ناموس فقر بايد بود
کجاست دست که برداري آستين حباب
چه نشه داشت مي ساغر سبکروحي
که گشت موج گهر درد ته نشين حباب
سحاب مزرعه اعتبار منفعلي است
تو هم نمي ز عرق ريز بر زمين حباب
دماغ کسب و قارم نشد کفيل وفا
جهان بکيش گهر ساخت من بدين حباب
کراست ضبط عنان عرصه گروتازيست
برآمده است سوار نفس بزين حباب
زمان پر زدن زندگي معين نيست
تو محو باش ته دامن است چين حباب
شکست دل بچه تدبير گم شود (بيدل)
هزار موج کمربسته در کمين حباب