شماره ٣٣: بوصول مقصد عافيت نه دليل جو نه عصا طلب

بوصول مقصد عافيت نه دليل جو نه عصا طلب
تو ز اشک آنهمه کم نه قد مي ز آبله پا طلب
ز مراد عالم آب و گل بدر جنون زن و وا گسل
اثر اجابت منفعل ز شکست دست دعا طلب
بکجاست صد روچه آستان که گذشته تو ازين و آن
چو نگاه حسرت ازين مکان همه چيز رو بقفا طلب
ز سپهر اگر همه بگذري تو همان بسايه برابري
بعلاج شعله خودسري نمي ازجبين حيا طلب
بفسانه هوس آنقدر مفروش شهوت کر و فر
چو غبار انجمن سحر نفسي شما رو هوا طلب
ز هواي کبر و سر مني همه راست ننگ فروتني
تو بذوق منصب ايمني ز پر شکسته هما طلب
دل ذره گر همه خون کند ز کم آوري چه فزون کند
عملي گر از تو جنون کند بعدم فرست و جزا طلب
کف پاي حجله نشين ما بخيال کرده کمين ما
پي آرزوي جبين ما بسراغ رنگ حنا طلب
شده رمز جلوه بي نشان بغبار آينه ات نهان
نفسي بصيقل امتحان برو از ميان و صفا طلب
طلب تو بس بود اينقدر که ز معني ببري اثر
بخودت اگر نرسد نظر بخيال پيچ و خدا طلب
چه خوش آنکه ترک سبب کني بيقين رسي و طرب کني
ز حقيقت آنچه طلب کني بطريق (بيدل) ما طلب