از رواني در تحير هم اثر ميدارد آب
گر همه آئينه باشد در به در ميدارد آب
ساده دل را اختلاط پوچ مغزان راحت است
صندلي از کف بدفع دردسر ميدارد آب
کم زمنعم نيست کسب عزت درويش هم
بيشتر از لعل خاک خشک برميدارد آب
نيست از خود رفته را انديشه ياس قدم
چون روان شد کي به پيش پا نظر ميدارد آب
هستي عارف بقدر دستگاه نيستي است
از گداز خويش دارد بحر اگر ميدارد آب
جوهر از آئينه نتواند قدم بيرون زدن
موج را همچون نگه در چشم تر ميدارد آب
ظالمانرا دستگاه آرد پي کسب فساد
مشق خونريزي کند تا نيشتر ميدارد آب
از حوادث نيست کاهش طينت آزاد را
زحمت سودن نه بيند تا گهر ميدارد آب
صاف طبعان انفعال از ساز هستي ميکشند
بي تريها نيست تا از خود اثر ميدارد آب
تا عدم از هستي ما قاصدي در کار نيست
هم بقدر رفتن خود نامه برميدارد آب
فقر صاحب جوهر آثار کمال عزت است
تيغ در هر جا تنگ شد بيشتر ميدارد آب
باده بر هر طبع مي بخشد جدا خاصيتي
(بيدل) اندر هر زمين طعم دگر ميدارد آب