يک آه سرد نيم شبي از جگر برا
سرکوب پرفشاني چندين سحر برا
با نشه حلاوت درد آشنا نه ئي
چون ني بناله پيچ و سرا پا شکر برا
ايمد عي حريفي ما جوهر تو نيست
با تيغ تا طرف نشوي بيجگر برا
غيريت از نتايج طبع درشت تست
اجزاي آب شو ز دل يکدگر برا
افسردگي تلافي جولان چه همت است
اي قطره از محيط گذشتي گهر برا
پرواز بي نشاني ازين دشت مفت نيست
سعي غبار شو همه تن بال و پر برا
جسم فسرده نيست حريف رسائيت
بشکسته طرف دامن سنگ اي شرر برا
تا جان بري ز آفت بنياد زندگي
زين خانه يکدودم ز نفس پيشتر برا
نا صافي دلت غم اسباب ميکشد
آئينه صندلي کن و از دردسر برا
کثرت جنون معاملگيهاي وحدت است
يگ دانه کم شو از خود و چندين ثمر برا
کم نيستي ز شمع درين عبرت انجمن
از خويش آنقدر که ببالد نظر برا
(بيدل) تميزت اينقدر افسون کلفت است
آئينه بشکن از غم عيب و هنر برا