شماره ١: نيستي پيشه کن از عالم پندار برا

نيستي پيشه کن از عالم پندار برا
خويش را کم شمر از زحمت بسيار برا
قلقل ما و منت پر بگلو افتاده است
بشکن اين شيشه و چون باده بيکبار برا
تابکي فرصت ديدار بخوابت گذرد
چون شرر جهد کن و يکمژه بيدار برا
همه کس آينه پردازي عنقا دارد
توهم از خويش نگرديده نمودار برا
خودفروشي همه جا تخته نموده است دکان
خواه در خانه نشين خواه ببازار برا
سرسري نيست هواي سر بام تحقيق
ترک دعوي کن و لختي بسر دار برا
ناله هم بي مددي نيست بمعراج قبول
بال اگر ماند زپرواز بمنقار برا
تا کند حسن ادا طوطي اين انجمنت
با حديث لبش از پرده شکربار برا
ماه نو منفعل وضع غرور است اينجا
گر بر افلاک برائي که نگونسار برا
دادرس آينه بر طاق تغافل دارد
همچو آه از دل مايوس بزنهار برا
شمع را تا نفسي هست بجا بايد سوخت
سخت وامانده از پاي خود اي خار برا
تکيه بر عافيت از قامت پيري ستم است
(بيدل) از سايه اين خم شده ديوار برا