شماره ٢٨٥: مکن سراغ غبار زپا نشسته ما را

مکن سراغ غبار زپا نشسته ما را
رسيده گير بعنقا پر شکسته ما را
گذشته ايم به پيري زصيدگاه فضولي
بس است ناوک عبرت زده گسسته ما را
فراهم آمدن رنگ و بو ثبات ندارد
برشته رگ گل بسته اند دسته ما را
هواي گلشن فردوس در قفس بنشاند
خيال در پس زانوي دل نشسته ما را
زدم چرخ پس از مرگ هم کجاست رهائي
حساب کيست بمجمر سپند جسته ما را
بهانه جوي خياليم واعظ اين چه جنون است
بحرف و صوت مسوزان دماغ خسته ما را
مگير خورده بمضمون خون چکيده (بيدل)
ستم فشار مکن زخم تازه بسته ما را