شماره ٢٦٩: کو ذوق نگاهيکه بهنگام تماشا

کو ذوق نگاهيکه بهنگام تماشا
چون ديده گريبان درم از نام تماشا
چشمم بتمناي تو گرداند نگاهي
گل کرد بصد رنگ خط جام تماشا
شد عمر براه طلبت چشم نه بستم
قاصد مژه ام سوخت به پيغام تماشا
هشدار که اين منظر نيرنگ ندارد
غير از مژه برداشتنت بام تماشا
تا آينه ات زنگ تغافل نزدايد
هرگز بچراغي نرسد شام تماشا
چون شمع حضوري نشد آئينه هوشت
ناپخته عبث سوختي اي خام تماشا
زان حلقه عبرت که خم قامت پيريست
دارد کف خاک تو نهان دام تماشا
حرمانکده انجمن حال ندارد
عيدي بفراموشي ايام تماشا
فرياد که چشمي بتامل نکشوديم
رفتيم ازين مرحله ناکام تماشا
مضمون جهانرا چقدر قافيه تنگ است
يکسر مژه بستيم باحرام تماشا
مانند شرر توام ازين غمکده گل کرد
آغاز نگاه من و انجام تماشا
(بيدل) بگشاد مژه زحمت نه پسندي
منظور وفا نيست گل اندام تماشا