شماره ٢٦١: کسي چه شکر کند دولت تمنا را

کسي چه شکر کند دولت تمنا را
بعالمي که توئي ناله مي کشد ما را
ندارد انجمن ياس ما شراب دگر
هم از شکست مگر پر کنيم مينا را
بعالميکه حلاوت نشانه ننگ است
دو نيم چون نشود دل زغصه خرما را
هنوز اره دندان موج در نظر است
گهر بدامن راحت چسان کشد پا را
درشت خو چه خيال است نرم گو باشد
شرار خيزي محض است طبع خارا را
سلامت آئينه اعتبار امکان نيست
شکسته اند بصد موج رنگ دريا را
صفاي دل بکدورت مده زفکر دوئي
که عکس تنگ برآئينه مي کند جا را
برون لفظ محال است جلوه معني
همان زکسوت اسما طلب مسمي را
رسيده ايم زاسما بفهم معني خويش
گرفته ايم زعنقا سراغ عنقا را
هزار معني پيچيده در تغافل تست
بابروي تو چه نسبت زبان گو يارا
سبکروان بهوايت چنان زخود رفتند
که چون نفس نرساندند بر زمين پا را
هميشه تشنه لب خون ما بود (بيدل)
چو شيشه هر که بدست آورد دل ما را