شماره ٢٤٢: قاصد بحيرت کن ادا تمهيد پيغام مرا

قاصد بحيرت کن ادا تمهيد پيغام مرا
کز من نمي ماند نشان گرمي بري نام مرا
حرفيست نيرنگ بقا نشنيده گير اين ماجرا
مي نيست جز رنگ صدا گر بشکني جام مرا
دارم زسامان الست اول گداز آخر شکست
يکشيشه بايد نقش بست آغاز و انجام مرا
هر چند تا عنقا رسي بر اوج همت نارسي
از خود براتا وارسي کيفيت بام مرا
چون شمع گر وامانده ام صد اشک محمل رانده ام
رو سبحه گير از آبله تا بشمري گام مرا
برق حقيقت شعله زن آنگه دماغ ما و من
ناپخته بايد سوختن انديشه خام مرا
گردون که داغش بادمه تا نشکند صبحم کله
در پرده روز سيه مي پرورد شام مرا
بر بوي صيد رحمتي دارم سجود خجلتي
يکدانه نتوان يافتن غير از عرق دام مرا
چشميکه شد حيران او بر گل نمي آيد فرو
آنسوي باغ رنگ بو نخليست بادام مرا
(بيدل) زکلکم ميچکد آب حيات نيک و بد
خضر است گر کس مي خورد امروز دشنام مرا