شماره ٢٣٧: فرصتي داري زگرد اضطراب دل برا

فرصتي داري زگرد اضطراب دل برا
همچو خون پيش از فسردن از رگ بسمل برا
ريشه الفت ندارد دانه آزاديت
اي شرر نشو و نمازين گشت بيحاصل برا
از تکلف در فشار قبر نتوان زيستن
چون نفس دل هم اگر تنگي کند از دل برا
قلزم تشويش هستي عافيت امواج نيست
مشت خاکي جوش زن سر تا قدم ساحل برا
نه فلک آغوش شوق انتظار آماده است
کاي نهال باغ بيرنگي زآب و گل برا
در خور اظهار بايد اعتباري پيش برد
او کريم آمد برون باري تو هم سايل برا
شوخي معني برون از پرده هاي لفظ نيست
من خراب محملم گو ليلي از محمل برا
خلقي آفت خرمن است اينجا بقدر احتياط
عافيت ميخواهي از خود اندکي غافل برا
کلفت دل دانه را از خاک بيرون ميکشد
هر قدر بر خويشتن تنگي ازين منزل برا
نقش کار آسمان عاريست از رنگ ثبات
گر رگ سنگت کند چون بوي گل زايل برا
عبرتي بسته است محمل بر شکست رنگ شمع
کاي بخود وامانده در هر رنگ ازين محفل برا
تا دو عالم مرکز پرکار تحقيقت شود
چون نفس يک پرزدن (بيدل) بگرد دل برا