شماره ٢٣٣: غم طرب جوش کرده است مرا

غم طرب جوش کرده است مرا
داغ گل پوش کرده است مرا
زعفران زار رفتن رنگم
خنده بيهوش کرده است مرا
حسرت لعل يار ميکده ايست
که قدح نوش کرده است مرا
آنکه خود را ببر نميگيرد
صيد آغوش کرده است مرا
يک نفس بار زندگي چو حباب
آبله دوش کرده است مرا
ناتوانم چنانکه پيکر خم
حلقه در گوش کرده است مرا
از که نالد سپند سوخته ام
ناله خاموش کرده است مرا
بخت ناساز دور ازان برود دوش
بي بر و دوش کرده است مرا
(بيدل) از ياد خويش هم رفتم
که فراموش کرده است مرا