شماره ٢٢٥: عريان گذشت زين چمن اميد و ياس ما

عريان گذشت زين چمن اميد و ياس ما
تا بوي گل برنگ ندوزد لباس ما
دل داشت دستگاه دو عالم ولي چه سود
با ما نساخت آينه خود شناس ما
خاکي و سايه ئي همه جا فرش کرده ايم
در خانه ئي که نيست همين بس پلاس ما
آئينه سراب خياليم چاره نيست
چيزي نموده اند بچشم قياس ما
ياران غنيمتيم بهم زين دودم وفاق
ما شخص فرصتيم بداريد پاس ما
پهلوزدن زپنبه برآتش قيامت است
هر خشک مغز نيست حريف مساس ما
غيرت نشان پلنگ سواد تجرديم
دل هم رميده است زما از هراس ما
تکليف بي نشاني عشق از هوس جداست
يارب قبول کس نشود التماس ما
از شش جهت ترانه عنقا شنيدنيست
کز بام و منظرد گر افتاد طاس ما
از شبنم سحر سبق شرم برده ايم
هستي عرق شد از نفس ناسپاس ما
آئينه دليم کدورت نصيب ماست
کز تاب فرصت نفس است اقتباس ما
مرديم و خاک ما بهوا گرد ميکند
بي ربطي ئي که داشت نرفت از حواس ما
جز زير پا چو آبله خشتي نچيده ايم
ديگر کدام قصر و چه طاق و اساس ما
خال زياد فرض کن و نرد وهم باز
بر هيچ تخته نه فتاده است طاس ما
صد سال رفت تا بقد خم رسيده ايم
(بيدل) چه خوشه ها که نشد نذر داس ما