شماره ٢١٦: شکوه جور تو نکشايد دهان زخم را

شکوه جور تو نکشايد دهان زخم را
سرمه باشد جوهر تيغت زبان زخم را
سينه چاکيم و خموشي ترجمان عجز ماست
ره زلب بيرون نميباشد فغان زخم را
عاشقان در سايه برق بلا آسوده اند
ابرو از تيغ است چشم خون فشان زخم را
دردمندم ياس مي جوشد اگر دم ميزنم
از سخن خون مي تراود ترجمان زخم را
پرده دار جاده کي گردد هجوم نقش پا
بخيه نتواند نهان کردن دهان زخم را
تا رسد بر کنگره مقصود دست ناله ئي
برده ام تا کرسي دل نردبان زخم را
نقد عشرت را زياني نيست از سوداي درد
خنده در بار است چون گل کاروان زخم را
جوهر اسرار آبا از خلف گيرد فروغ
خون کند روشن چراغ دودمان زخم را
از حديث دردمندان خون حسرت ميچکد
غير موج خون زبان نبود دهان زخم را
بي بهاري نيست دندان بر جگر افشردنم
بخيه دارد شبنميها بوستان زخم را
گرد بيدردي بروي هر دو عالم فرش بود
سجده ئي کردم چو مرهم آستان زخم را
زين بيابان کاروان صبح بيخود ميرود
نيست مقصد جز فنا محمل کشان زخم را
بي نوائي نيست ساز پرفشانيهاي شوق
ناله خوش کرده است امشب آشيان زخم را
صبح اميديم (بيدل) آفتاب عشق کو
تيغ ميلي ميکشد خواب گران زخم را