شماره ٢٠٨: سعي دير و حرم بهانه ما

سعي دير و حرم بهانه ما
بر دمار از آستانه ما
بسکه در پرده دل افسرديم
تار شد شوخي ترانه ما
حرف زلف مسلسلي داريم
کيست فهمد زبان شانه ما
جلوه کرديم و هيچ ننموديم
نيست آئينه در زمانه ما
شعله رنگ تا دميد نماند
بود پرواز ما زبانه ما
خجلت اندود مزرع رقيم
آب شد تا دميد دانه ما
چون سحر گرم تازحرمانيم
دم سرديست تا زيانه ما
از مقيمان پرده رنگيم
بال و پر دارد آشيانه ما
گوشه دل گرفته ايم زدهر
چون کمان در خود است خانه ما
بفناهم زخويش نتوان رفت
در ميان غوطه زد کرانه ما
نقش پا شو سراغ ما درياب
هست ازين در رهي بخانه ما
(بيدل) از خوابهاي وهم مپرس
ما نداريم جز فسانه ما