شماره ٢٠٥: سرمه سنگين نکند شوخي چشم او را

سرمه سنگين نکند شوخي چشم او را
درس تمکين ندهد گرد رم آهو را
زخم تيغش بدل از داغ مقدم باشد
پايه از چشم بلند است خم ابرو را
جبهه ما و همان سجده تسليم نياز
نقش پاکي کند از خاک تهي پهلو را
هدف مقصد ما سخت بلند افتاده است
بايد از عجز کمان کرد خم بازو را
در مقاميکه بود جلوه گه شاهد فکر
جوهر از موي سر است آينه زانو را
نرميده است معاني زصرير قلم
رام دارد ني تيرم بصدا آهو را
نغمه محفل عشاق شکست ساز است
چيني بزم جنون باش و صدا کن مو را
جهل باشد طمع خلق زسرکش صفتان
هيچ دانا زگل شمع نخواهد بو را
طبع دون از ره تقليد به نيکان نرسد
پاي اگر خواب کند چشم نخوانند او را
هستي تيره دلان جمله بخواري گذرد
سايه دايم بسر خاک کشد گيسو را
وحشت ما چه خيال است براحت سازد
ناله آن نيست که سايد بزمين پهلو را
(بيدل) از بال و پر بسته نيايد پرواز
غنچه تا وانشود جلوه نبخشد بو را