شماره ١٩٢: زخم دل چندين زبان داده است پيغام مرا

زخم دل چندين زبان داده است پيغام مرا
بي سخن بايد شنيدن چون نگين نام مرا
بي نشاني مقصدم اما سراغ ما و من
جامه ئي دارد که پوشيده است احرام مرا
عمرها شد در فضاي بي نشان پرميزنم
آشيان در عالم عنقاست اوهام مرا
در غبار گردش رنگم خرام نازکيست
اندکي از خويش رو تا بشمري گام مرا
پرده چشمم ببرق حسرت ديدار سوخت
انتظار آخر مقشر کرد بادام مرا
قدردان فرصت ساز تماشايم چو شمع
جز غم آغاز داغي نيست انجام مرا
اوج اقبالم حضور يک نفس راحت بس است
سايه ديوار دارد در بغل بام مرا
از سودا فقر گرد سرمه رنگ آورده ام
چشم اگر داري چراغ خانه کن شام مرا
نشکند رنگي که گلزاري نپردازد زمن
کلک نقاش است ساقي گردش جام مرا
حلقه چشمي براه انتظار افگنده ام
پرميفشان اي مژه تا نگسلي دام مرا
قاصد حسرت نصيبان وفا پيداست کيست
بخت برگردد که خواند بر تو پيغام مرا
چاره سوداي من (بيدل) زچشم يار پرس
عشق در مغز جنون پرورده بادام مرا