شماره ١٨٤: روزي که زد بخواب شعورم اياغ پا

روزي که زد بخواب شعورم اياغ پا
من هم زدم زنشه بچندين دماغ پا
رنگ حنا زطبع چمن موج ميزند
شسته است گوئي آن گل خودرو بباغ پا
سير بهار رنگ ندارد گل ثبات
لغزد مگر چو لاله کسي را بداغ پا
آنجاد که نقش پايتو مقصود جستجوست
سر جاي مو کشد بهواي سراغ پا
جز خاک تيره نيست بناي جهان رنگ
طاوس سوده است به منقار زاغ پا
با طبع سرکش اين همه رنج وفا مبر
روز سوار شب کند اسپ چراغ پا
يک گام اگر زوهم تعلق گذشته ئي
(بيدل) دراز کن به بساط فراغ پا