شماره ١٨٣: رنگ شوخي نيست در طبع ادب تخمير ما

رنگ شوخي نيست در طبع ادب تخمير ما
حلقه ميسازد صدا را نسبت زنجير ما
مزرع بيحاصل جسم آبيار عيش نيست
ناله بايد کاشتن در خاک دامنگير ما
بي سبب چون سايه پامال دوعالم عبرتيم
خواب کو تا مخملي بافد بخود تعبير ما
نسخه جمعيت دل گر باين آشفتگيست
نيست ممکن لب بهم آوردن از تقرير ما
سطري از مشق دبستان جنون آشفته نيست
بر خط پرگار نازد حلقه زنجير ما
صبح از وهم نفس گر بگذرد شبنم کجاست
غير شرم اعتبار آبي ندارد شير ما
آخر از ناراستي با دور گردون ساختيم
بسکه کج بود از کمان بيرون نيامد تير ما
ارزوها در طلسم لاغري مي پرورد
خانه صياد يعني پهلوي نخچير ما
انتظار رنگ هاي رفته ميبايد کشيد
خامه نقاش مژگان ريخت در تصوير ما
حسرت منزل جنون ايجاد چندين جستجوست
شام گردد صبح تا کوته شود شبگير ما
در بناي رنگ ما گرد شکست امروز نيست
ابروي معمار چيني داشت در تعمير ما
عبرت انشا بود (بيدل) نسخه ايجاد شمع
از جبين بر نقش پا زد سر خط تقدير ما