شماره ١٨١: ربود از بس خيال ساعد او هوش ماهي را

ربود از بس خيال ساعد او هوش ماهي را
نميباشد خبر از شور دريا گوش ماهي را
نفس دزديدنم در شور امکان ريشه ها دارد
زبان با موج ميجوشد لب خاموش ماهي را
زدم سردي دوران کم نگردد گرمي دلها
فسردن مشکلست از آب دريا جوش ماهي را
حريصان را نباشد محنت از حمالي دنيا
گراني کم رسد از بار در هم دوش ماهي را
بجاي استخوان از پيکر اينجا تير ميرويد
سراغ عافيت کو وضع جوشن پوش ماهي را
غريق وصلم و شوق کنار آواره ام دارد
طپيدن تا کجا وسعت دهد آغوش ماهي را
نصيحت کارگر نبود غريق عشق را (بيدل)
بدريا احتياج در نباشد گوش ماهي را