شماره ١٤٢: چيست اين باغ و اين شگفتنها

چيست اين باغ و اين شگفتنها
سرآبي و سير روغن ها
موج رم ميزند چه کوه و چه دشت
چين گرفته است طرف دامنها
نرهيد از امل تجرد هم
رشته دارد قفاي سوزنها
شب ما را چراغ فرصت کو
خانه روشن کن است روزن ها
اعتبار زمانه بيکاريست
قطره گوهر شد از فسردنها
کو فضائيکه وا کنيم پري
رفت پرواز با نشيمن ها
خاک گردم ره طلب بندم
سرمه بالم بکام شيونها
فکر خود بيدماغي هوس است
سرگران شد خميد گردنها
حيف نشگافتيم پرده دل
دانه بودست مهر خرمنها
يارب از سعي بي اثر تا چند
آب کوبد کسي بهاونها
گر ننالم کجا روم (بيدل)
شش جهت بيکسي و من تنها