شماره ٩٧: بهر جبين که بوي سطري از کتاب حيا

بهر جبين که بوي سطري از کتاب حيا
زنقطه عرقم دارد انتخاب حيا
شبي بروي عرقناک او نظر کردم
گذشت عمر و شنا مي کنم در آب حيا
زلعل او بخيالم سوال بوسه گذشت
هزار لب بعرق دادم از جواب حيا
دميکه ناز بشوخي زند چه خواهد کرد
پري رخي که عرق ميکند زتاب حيا
زروي يار کسي پرده عرق نشگافت
کشاده چون شد ازين تکمه ها نقاب حيا
عرق زپيکر من شست نقش پيدائي
هنوز پاک نميگردم از حساب حيا
دگر مخواه زمن تاب هرزه جولاني
دويده ام عرقي چند در رکاب حيا
زخواب جستم و چشمي بخويش نکشودم
بروي من که فشاند اينقدر گلاب حيا
بچشم بستن از انصاف نگذري زنهار
به پل نميگذرد هيچکس زآب حيا
زقطرگي بدر خجلت گهر زده ايم
جبين بي نم ما ساخت با سراب حيا
عرق زطينت ما هيچ کم نشد (بيدل)
نشسته ايم چو شبنم در آفتاب حيا