شماره ٧٤: بر طاق نه تبختر جاه و جلال را

بر طاق نه تبختر جاه و جلال را
چيني سلام کرد بيک مو سفال را
عالم زدستگاه بقا طعمه فناست
چو شمع ريشه ميخورد اينجا نهال را
پرگشتن و تهي شدن از خويش عالميست
آئينه کن عروج و نزول هلال را
بر شيشه هاي ساعت اگر وارسيده ئي
درياب گرد قافله ماه و سال را
محکوم حرص و پاس مراتب چه ممکن است
با شرم کار نيست زبان سئوال را
تصوير حسن و قبح جهان تا کشيده اند
بر رنگ ديده اند مقدم زگال را
ياران درين چمن به تکلف طرب کنيد
اينجا خضاب هم شب عيديست زال را
طاوس ما اگر نه پرافشان ناز اوست
رنگ پريده که چمن کرد بال را
در درسگاه صنع زتعطيل ما مپرس
با شغل خامه نسبت خشکيست نال را
مه شد هزار بار هلال و هلال بدر
ديديم وضع عالم نقص و کمال را
خارا حريف سعي ضعيفان نمي شود
صد کوچه است در بن دندان خلال را
شايد خطي به نم رسد از لوح سرنوشت
جهديست با جبين عرق انفعال را
(بيدل) بسرمه نسبت هر کس درست نيست
مژگان شمردن است زبانهاي لال را