شماره ٧١: پر تشنه است حرص فضولي کمين ما

پر تشنه است حرص فضولي کمين ما
يارب عرق بخاک نريزد جبين ما
آه از حلاوت سخن و خلق بي تميز
آتش بخانه که زند انگبين ما
عمريست با خيال گرو تا ز پهلويم
گردون برخش موج گهر بست زين ما
غير از شکست چيني دل کين زمان دميد
موئي نداشت خامه نقاش چين ما
پيغام عجز سرمه نوا با که ميرسد
شايد مگس به پشه رساند طنين ما
حرفي نشد عيان که توان خواند و فهم کرد
بي خامه بود منشي خط جبين ما
يارب زمين نرم چه سازد بنقش پا
داغ گذشتگان نکني دلنشين ما
بشکسته ايم دامن وحشت چو گردباد
دستي بلند کرد زچين آستين ما
چندان نمک نداشت بخود چشم دوختن
صد آفرين بغفلت غيرآفرين ما
در ملک نيستي چه تصرف کند کسي
عنقا گم است در پي نام نگين ما
گشتيم داغ خلوت محفل ولي چو شمع
خود را نديد غفلت آئينه بين ما
برخاستن زشرم ضعيفي چه ممکن است
(بيدل) غبار نم زده دارد زمين ما