شماره ٦٨: بدعوت هم کسي را کس نميگويد بيا اينجا

بدعوت هم کسي را کس نميگويد بيا اينجا
صلاي نان شکستن گشت بانگ آسيا اينجا
اگر با اين نگونيهاست خوان جود سر پوشش
زوضع تاج بر کشکول ميگريد گدا اينجا
فلک در خاک پنهان کرد يکسر صورت آدم
مصور گرده مي خواهد از مردم گيا اينجا
عيار ربط الفت ديگر از ياران که ميگيرد
سرو گردن چو جام و شيشه است از هم جدا اينجا
جهان نامنفعل گل کرد اثر هم موقعي دارد
عرق واري بروي کس نمي شاشد حيا اينجا
زبيمغزي شکوه سلطنت شد ننگ کناسي
بجاي استخوان گه خورده ميگردد هما اينجا
که مي آرد پيام دوستان رفته زين محفل
مگر از نقش پائي بشنويم آواز پا اينجا
غبار صبح ديدي شرم دار از سير اين گلشن
زعبرت خاک بر سر کرده مي آيد هوا اينجا
اگر در طبع غيرت ننگ اظهار غرض باشد
کف پا ميکند سرکوبي دست دعا اينجا
طرب عمريست با ساز کدورت برنمي آيد
سياهي پيشتاز افتاد از رنگ حنا اينجا
روم در کنج تنهائي زماني واکشم (بيدل)
که از دلهاي پر در بزم صحبت نيست جا اينجا