شماره ٢١: از ما پيام وصل تهي کرد جاي ما

از ما پيام وصل تهي کرد جاي ما
آخر بما رسيد زجانان دعاي ما
موج گهر خجالت جولان کجا برد
از سعي نارسا بسر افتاد پاي ما
با نرگست چه عرض تمنا دهد کسي
ديديم سرمه که نگه شد صداي ما
دامان نازت از چه تغافل شکسته اند
کز ما پر است آئينه بي صفاي ما
سرمايه حباب بغير از محيط چيست
آب تو آب ما و هوايت هواي ما
پهلو تهي نمودن رياست ساز موج
خود را زخود دمي بدر آر از براي ما
وارسته تعلق زنار و سبحه ايم
نيرنگ اين دو رشته ندوزد قباي ما
برجسته نيست پله ميزان خامشي
يارب بسنگ سرمه نسنجي صداي ما
حرف طمع مباد برون آيد از لباس
مطلب بخرقه دوخت سؤال گداي ما
گوهر همان برون محيط است در محيط
با ما چه ميکند دل از ما جداي ما
(بيدل) بوضع خلق محالست زيستن
بيگانگي اگر نشود آشناي ما